.: طلـوع آخـر:.

...طلـوعِ صبحِ شـبِ یلـدای انتـظارم آرزوسـت..
.: طلـوع آخـر:.

بِسْـمِ اللهِ الَّـذِی لا یَنسَـے مـَن ذَکـره...

"جمکــــــران"
خودش را بـرای تـو ساخـت
و مسجـد شد
مـن امـّا نه هنـــــوز!

₪ ₪ ₪ ₪ ₪ ₪ ₪ ₪

تـو بـه آرزوی مـن رسیـدی!
نمی دانـم رسیـده ام به آرزوهـایـت یـا نـه؟
ای شهیـد...


نوشتـــــه هایـم
بغـضِ مکتـوب اسـت...


!کپے نوشتـه ها با ذکر طلـوع آخـر!


تـا قـضـا نشـدم بخـوان مَـرا...🍃

طَـأْطَـأَ کُـلُّ شَـرِیـفٍ لِشَـرَفِـکُـــــــمْ...

در فرمان یزید کجایش بود؟!
که بتازید سم اسبان را بر پیکر صد چاکش!
یاکه گوشواره بدزدید زگوش طفلانش!

درکجایش بود که 6 ماهه به میدان بکشید!؟
کجا بود که اصغـر با قنـداقه به میدان بکشیـد؟!
نامردان امان دهیـد!
ای اهل حرم زره به تن 6ماهه بپوشیـد!
کجا بود که قاسم به میـدان بکشـانیـد؟!
تنش را زره پـدر بپـوشانیـد؟!

کجا بود که عباس لب تشنه بیاید وبه جای آب دودستش بستانید؟!

کجابود که زینب زغم وغصه بمیرد که ببینـد که ربـابش شبّی لالایی اصغر شده کارش!

چه بگویم؟!
چه نویسـم؟!
کجا بود که زغصـه بمیـرد  سه ساله!
کجا بـود شود مهمـان خـرابـه؟!
کجابـود که باخون گلـویش سیـراب شـود طفل رضیعش!
ز حسیـن هیـچ!
ز خـدایش کمی شـرم کنیـد!
نمک کوفی بر زخم دل علی نپـاشـید!

"خـدایـا به که گویم؟ به که نالم؟ که منم خون خدایـم!"
"که خـودت بینی ودانی"
"که خودت عالـم غیبـی"!
"که چه کردنـد بـاپـور  نبیت"!
"که چـه کـردنـد با حسیـن زهـراء!

همـه حـرف من این اسـت:
"کـه ایـن بـه درگـاه تـو قلیـل است وقلیـل است وقلیـل است"

جشنـواره نامردی ساختند کربلارا!
به همه سیـمرغ بلوریـن نـه زریـن بـدهیـد!

خـدایـا بـه خـون گلـوی 6 ماهه اربـاب!
بـه لالایی شب های بی طفلی رباب!
بـه داغ دل خـون زینب!
بـه دل رقیـه که از داغ پـدر شـده بود کبـاب!
بـه عباس وعلی اکبر و لب های تشنه ی آب!

که خواستـم که من روضـه بگویـم بنویسـم
که بـود مرهـم زخمی!
بـه دل قـائـم آلش!
که منـم کـرده ام یادی زعمـو عبـاسش!
که خـودش کنـد دعایی که شوم کرب وبلایی!

خـدایـا کمم را بپـذیـر!

نظرات  (۶)

۲۲ بهمن ۹۱ ، ۲۲:۳۰ عاشق شهادت
سلام
22بهمن مبارک.شما لینک شدی آن هم با افتخار فراوان
یا علی...
احسنت!!
۲۳ بهمن ۹۱ ، ۰۹:۲۲ منتظر المهدی
مـــــــــــحـــــــــــشـــــــــــر بـــــــود
خـــدا تــوفــیــــق بــهــت بـــده انـشـاالله خـواهــرم

۲۳ بهمن ۹۱ ، ۱۶:۰۵ سبحان خاکی

واقعا زیبا بود.

 

پاسخ:
ممنـون!
توی مدرسه صدا می زدیم حسین عشقی  یادم نیست چرا؟ باهم رفتیم جبهه ، باهم رفتیم تخریب ، یکبار که که رفته بودیم برای شناسایی و معبر زدن رفت روی مین ف من هم رفتم روی مین . بدون حسین بر گشتم. توی دفتر چه خاطراتم نوشتم حسین عشقی به عشقش رسید.
۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۱ سیده بانو
جشنواره ی نامردی ساختند 
کربلا را... 

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

ابزار هدایت به بالای صفحه