بـه "خـودم" شـک کـردم..
از ایـن "شـک هـای همیشـگی"
نمی دانـم نمـاز می خـوانم یـا سجـده سهـو..!
از ایـن "شـک هـای همیشـگی"
نمی دانـم نمـاز می خـوانم یـا سجـده سهـو..!
تـازمـانـی کـه "خـودم" در خط "تـو" نیستـم..
گفتم:"موذن"
چـون مـرا بـه "خـدا" می خـوانـد نـه "خودم"
ولی هـنـوز نـمی دانـد تـا " خـدا"
یک حـرف است یـا پنـج حـرفـ؟!
کـو پس آن هـمـه کـار خیـر؟!
کـه خـدا بـه یـادش آورد یـادت هست پشتِ سـرِِ فلـانی...گفت: وقـتـش را نـدارم
ایـن روز هـا پشـت میلـه هـا چیـزی زیـادی کـه دارد "وقتـ" است
وخـدا هنـوز منتـظر است...
کـه فـرامـوش کـردم بـرای چیـز دیگـری اینجـا هستـم...
قد افلح من زکها وقد خاب من دسها