بست پای پنجره فولادت نشسته ام؛
من دیوانه ی کرب وبلایم...
به براتش شفا بده!
من دیوانه ی کرب وبلایم...
به براتش شفا بده!
بچـه کـه بـودم خـودم را در حـرمـت گـم مـی کـردم
تـا خـودت پیـدایـم کنـی در
"دفتـر پیـداشدگـان و رسیـدگـی بـه امـور گمشـدگـان"
پیـاده میرویـم تـا ملـک شاه خـراسـان
حتـی دربـرف وسـرمـای زمستـان!