بس است شور تغزل من خیالی را پی سراب زدم پرسه در حوالی را چگونه اشک نریزم؟ چگونه خوش باشم؟ به سینه ام نزدم سنگ بی خیالی را مرا به زور نشاندند بین برزخ هجر نشد که طی نکنم عالم مثالی را کدام جمعه می آیی و جشن می گیریم جواب عینی این جمله ی سوالی را دلا به جوشِ ظهورش، کسی که مومن نیست ندیده چشمه ی آبی به این زلالی را هنوز در عجبم از خیال نازک خویش چگونه رفته مسیر به این محالی را؟
ارسال نظر
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند. اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
الهی آمین...