وتـو تَنهـا معشوقـی هستـی،
کـه دیگـر عاشقانـت را رَقیـب حسـاب نمی کُنَـم!
بی بـازدم
دَم می گیـرم
ذکـرت را
یـاحسیـن....یـاحسیـن....
مـرا بـا تپـش قلبـم کاری نیسـت
همـه عمـر زنـده به ذکـر یـا حسیـنم
هرچه حواسـم
را جمـع می کـنم
باز پَـرت می شـود در دیـارِ یـار
آنقـدر از کرب وبلایت بنویسم
تا بخـوانی مـرا
از کربلایت
بنویسـم.....